
پيشنهادهاي اصلاحطلبانه پيش – شهرسازي و حدود ده سال پيش از آنکه شهرسازي مترقي به طرح و تحقيق شهرهاي نظريهاي خود براي انسان نظريهاي اقدام کرده باشد، گدس بر ضرورت مطلق ادغام مجدد انسان عيني و کامل در اقدام برنامهريزي شهري تأکيد مي کند. بدين وسيله مکان و زمان عيني نيز وحدتي دوباره مييابند. براي گدس يک طراحي شهري (دوباره الگوسازي از محلات از پيش موجود يا خلق ناموجود) نميتواند از تجربهگرايي در امان باشد نگر آنکه پيش از طراحي، “بررسي وسيعي در مورد مجموعه پيچيده عواملي” انجام گيرد که به کار گرفته مي شوند . “اينک زماني است که جغرافي دانان بايد با بهداشتگر و هر دو آنان با جامعهشناسان عين همکاري کنند”16
اين چنين است که روش “بررسي جامعهشناختي”، اقتصاد، جمعيتشناسي و زيباييشناسي را نيز به کمک ميخواند، در حالي که از هر گونه برتري بخشيدن به يکي از بخش هاي واقعيت خودداري مي کند. به نظر گدس “شهرسازان عادت کردهاند که به شهرسازي در معناي خط کشي و پرگار بيانديشند، مانند موضوعي که بايد تنها از سوي مهندسان و معماران براي شوراي شهرداري مهيا شود، حال آنکه يک طرح حقيقي … نتيجه و ثمره تمامي تمدن يک جامعه و يک عصر است”17.
“تاريخ” براي گدس نقش اساسي را بازي ميکند. برداشت تيزبينانه او از “حال” با تناسبي منطقي، برداشت موشکافانهاي از گذشته را در بر دارد. حياتگرايياش با تکامل گرايي توأم ميگردد. اگر ايجاد و خلق مجموعههاي زيستي نو، شناخت هر يک از بخشهاي واقعيت موجود را ايجاب کرده است ؛ اين بخشها هرگاه در روشنايي “گذشتهاي که از آن نشان دارند”، شناخته نشوند، غيرملموس هستند. بنابراين ادغام گذشته در طرح شهرسازي- تحت عنوان تاريخ عقايد و نهادها و هنرها – ضروري است. ولي به هر تقدير، نبايد موضعگيري گدس را با موضعگيري شهرسازان فرهنگگرا اشتباه کرد. شکي نيست که گدس چون آنان با گذشته ارج مي نهد و گذشته را همچون ميراثي تلقي کرده، حتي شالودهاي ميداند که حال از آن تغذيه کرده و ريشههايش را در آن ميدواند ، اما او اصالت موقعيت معاصر را نيز غيرقابل چشم پوشي ميداند، امروز گسترش و دگرگوني گذشته است و نه تکرار آن. خلاصه اينکه – به جاي زمان فضايي و مجرد فرهنگگرايان – ما در اينجا نوعي “خصوصيت زماني” ، عيني و خلاق را مييابيم .
بر حسب تعريف، اين “خصوصيت زماني” از پيشبيني فرار ميکند. بنابراين ، زماني که برنامه ريزي شهر18 تمامي اطلاعات مقدماتي به دست آمده را گرد هم آورد- خصوصيات مجموعه زيستي که بايد خلق شود چندان خود را به او تحميل نخواهد کرد. ا اين ويژگيها را جز از طريق تلاشي شهودي و الفتي فعال براي زندگي اصل و خاص مکان مورد بحث “کشف نخواهد کرد”19 اين کشف دقيقاً معادل با تأمين خواسته خصوصيت زماني عيني است. يک چنين اقدام روشنشناختي “بازگشت به هر الگويي را منتفي مي سازد” يک شهر – نمونه براي آينده وجود ندارد. بلکه به تعداد شهرها، موارد ويژهاي وجود خواهند داشت.
انديشه پاتريک گدس توسط يک از برجستهترين پيروانش لوئيس مامفورد بسط و توسعه شايان توجهي يافت. او به طور مشخص معاصر اولين شهرسازان ترقيگرا بوده و توانسته است شاهد تحقق تام و تمام آثار آنها باشد. مامفورد با برخورداري از اطلاعات به دست آمده از سراسر جهان، و با فرهگ و شناخت يک مورخ و يا جامعهشناس20 منقدي گذشتناپذير است.
بدين گونه مامفورد به طور گسترده نقش مثلهگر و بي خويشتن آن چيزي را به تصوير مي کشد، که ماه شهرسازي ترقيگرا ناميدهايم. او جنبههاي متفاوتي را که از ستايش فن به دست آورده است، روشن ميسازد، و مواردي اين چنين يادآور ميشود: قطع تداوم فرهنگ، طبيعتزدايي مناطق روستايي و انقياد انسان به ماشين از طريق نقشههاي طرح شده براي بيشترين استفاده از اتومبيل. نقد به هيچ وجه ملهم از گذشتهگرايي نيست؛ براساس شناختي قاطع و استوار از اقتصاد و فنشناختي معاصر است. او براساس تعبيري از شبکه و شد متمايل به رايت و ملهم از آخرين پيشرفتهاي مهندسي راه از شهروند در مقابل اتومبيل دفاع ميکند. او در مقابله با خستگي و بيروحي مسکن لوکوربوزيهاي، نرمش، تغييرپذيري و انعطاف پذيري راهحلهايي را پيشنهاد ميکند که امروره فن ساختمان آنها را مسير ساخته است.
ل. مامفورد در جستوجوهايش براي يافتن معادلات نو، دائماً از درسهاي تاريخ مدد ميگيرد. براي او شهر کاملاً محدود عصر پيش – صنعتي، شکلي تطابق يافتهتر با توسعه موزون تواناييهاي فردي و جمعي را دارا ميباشد ، تا کلانشهرها. به گمان او امروزه بايد تلاش بر آن داشت تا به گونهاي از آمايش انطباق اين واحد زندگي اجتماعي [شهر پيش – صنعتي] با زمان دست يافت، واحدي که به طور سنتي مکان فرهنگ بوده است. در نتيجه او نوعي از واحد چند هسته شهري در رابطهاي متقابل با منطقهگرايي را پيشبيني ميکند. او با تأکيد بر اينکه “منطقهگرايي” متعلق به آينده است21، به استقبال گرايش جغرافياي اقتصادي امروزه رفته است. افزون بر اين بينش، او براي “ادغام طبيعت” در محيط شهري به گونهاي وسيع از تاريخ آمايش شهرهاي قرون وسطايي الهام گرفته است.22 براي او – باغها تنها به دليل گسترششان، نقشي مهمتر از آنچه در شهرسازي فرهنگگرا دارند ، نمييابند . بلکه جايگزين محيط بيشکلي نيز ميگردند که فضاهاي سبز شهر ترقيگرا را تشکيل مي دهند. اين باغها داراي ساخت بوده و به گونه اي با معنا و مشخصي با بناها
و مسکن مرتبط گشتهاند. مامفورد در آرزوي شهري است که هم شهريتر و هم روستايي تر از آني باشد که “الگوي ترقيگرا پيشنهاد ميکنند.”
اين نگاه اجمالي، نشانگر سهم جديد تمام کارهايي است که آمايش شهري را تحت عنوان “تداوم” تاريخي، اجتماعي، روانشناختي و جغرافيايي قرار ميدهد . اين جنبش پيش از هر چيز به معناي بريدن از آن شکل انديشه و روش اوليه الگوهايي است که در آن، واقعيت عيني بنا به گرايش يا به سيماي فنشناختي و يا به سنت فرهنگي تنزل داده ميشود. شايد به اندازه کافي بر اهميت تقريباً انقلابي انديشههايي چون انديشه گدس و مامفورد تأکيد نشده باشد. انديشه هايي که به کمک آنها پيچيدگي مسائلي روشن ميشود که از خلق و توسعه مجموعههاي زيستي جديد ناشي شده است و خود را به اگاهي و شعور معاصر تحميل ميکند. تأثير اين دو متفکر بر کشورهاي انگلوساکسون و بخصوص ايالات متحده در تشکيل مراکز بزرگ جمعآوري اطلاعات جامعهشناختي مربوط به شهر، ترديدناپذير است. مطالعات شهري.23 اين تحقيقات در فرانسه جز در بخش هاي جغرافياي انساني و جمعيتشناسي24 هنوز در مراحل اوليهاند، در اين دو زمينه است که تأليفات فرانسوي امکان مييابند که تحسين از گدس را در زمان خود برانگيزند.
در عمل روش “مطالعات جامعهشناختي” بعد از آنکه در جريان اولين تجربيان باغ – شهرهاي انگليسي و سپس به وسيله شخص گدس در محدوده بعضي از قلمروهاي شاهزادگان هندي مورد استفاده قرار گرفت، خود را به شهرسازان کليه گرايشها تحميل کرد. اين روش نوعي اطمينان اوليه عليه خطرات الگوها را به وجود ميآورد.
اگرچه رجوع به مجموعه علوم (از نشيب و فراز جبري تا تحليل جامعهشناختي و روانکاوانه) شرط بلاقيد هر پيشنهاد آمايش شد؛ اين مجموعه اطلاعات براي پايهگذاري يک راهحل بسنده نيست، حتي دادههاي يک بررسي ميتواند به دو برنامهريزي شهري، دو طرح آمايش کاملاً متفاوت را الهام بخشد . بدينسان ميتوان نتيجه گرفت که در انديشه گدس کشف شهود عميق از شرايط بايد بي هيچ کم و کاستي به بهترين راهحل بينجامد. از اينرو، شهر آيندهاي که امروزه کاملاً پيشبيني نشدني است، زماني که تحقق يابد ، به نظر ضروري ميآيد، چونکه حلقه زنجير، يک تحول خلاق است. ولي آيا استفاده از چنين کشف شهودي که بسيار نزديک به آني است که به وسيله برگسون25 تعريف شده، و بازگشت به حرکتي خلاق از اين دست، در يک جهانبيني و يک نظام ارزشي اوليه جاي نميگيرد ؟
روش کشف شهود طرفداران گدس عملاً به “مفهومي از زمان” و تاريخ “چون آفرينش دائمي و تداوم” وفادار است. از اينرو، اين روش برابر نهاد موضعگيري شهرسازان ترقيگرا است. کساني که نوگرايي برايشان فرايند انقطاع و عدم تداوم است. افزون بر اين گدس و مامفورد عليرغم ارزش و توجهي که براي زمان حاضر قائل هستند ؛ اصولاً با جهانبيني شهرسازان فرهنگگرا نزديکتر ميباشند. در واقع آنان چون فرهنگگرايان، حفظ سنت فرهنگي را در رديف اول اهداف خود قرار ميدهند (اين تصادفي نيست زيرا يکي از مهمترين آثار مامفورد عنوان “فرهنگ شهرها” يافت) . گدس همانند مامفورد از بزرگشهر جديد که در آنجا زندگي جز با ديگران ممکن نيست و کلانشهر ناميده ميشود، متنفر است. در 1914 گدس بحق، اما با احتياط اعصار شهريشدن عمومي را بشارت مي دهد؛ به عنوان مثال ، ريويرا در طول يک نسل عملاً شهري ممتد و بسيار يکدست شده و در چند کيلومتر گسترده خواهد شد”26. اين واکنش براي پيشبيني کردن نوع مالتوسيانيسم شهري است که مامفورد نيز اغلب بدان باز ميگردد؛ چون که ميگويد “اصل محدوده اولويت دارد” و “حدود تفکيک ، تراکم و سطح” براي مناسبات اجتماعي واقعي الزامي هستند.27
ديدگاه تداوم، در نحوه تفکر در مورد شهر عصر صنعت دگرگوني ايجاد ميکند . اين نظريه به گونهاي برگشتناپذير روش آمايش شهري را دگرگون کرده است و راهحلهايي در تماس همه جانبه و بسيار واقعگرا به مسائل روز را سامان ميدهد؛ ولي کماکان در يک جهانبيني متمايل به فرهنگ گرايان ميماند.
بررسي مقياس انساني و عملکرد انساني به معني تعيين نيازهاي انساني است. [اين نيازها] بس اندک هستند؛ و بسيار همسان در بين همه انسانها، انسانهايي که همه از زمانهايي بس دور و تا آنجا که ما ميدانيم، بر قالبي مشابه ساخته شدهاند. لاروس که براي دادن تعريفي از انسان در دست ماست ، براي نمايش انساني که جستوجو ميکنيم، سه تصور به دست ميدهد؛ کل ماشين در اينجاست، اسکلت، دستگاه اعصاب و گردش خون، و اين به هر يک از ما و بي هيچ استثنايي مربوط ميشود. اين نيازها همسان هستند، بدين ترتيب که همهي ما اين نيازها را داريم؛ همه ما نياز داريم که ظرفيت طبيعي خود را به وسيله عناصر کمکي، کامل کنيم.
“عضو- شئ”هاي انساني، “اشياء – گونه”هايي هستند که به نيازهاي همساني پاسخ مي گويند: صندلي براي نشستن، ميز براي کارکردن، امکانات براي روشنايي، ماشين براي نوشتن (آه، بله) و قفسه براي طبقهبندي کردن .
اگرچه ذهنيات ما متفاوتاند ولي استخوان بندي ما همانند است ، ماهيچههاي ما جاي يکساني داشته و عملکردهاي مشابهي دارند؛ بنابراين اين سازوکار آنها تعيين شدهاند. از اين رو مسأله اي مطرح شده است و اين بر عهده کسي که بخواهد اين مسأله را هوشيارانه، محکم و ارزانقيمت حل کند. ما چيزي را ميشناسيم که با اندام ما هماهنگي دارد، با حساسيتهايي براي اين هماهنگي که آرامشبخش باشد . زماني که “الف” ب
ا “ج” مساوي هستند، “الف” و “ب” با خود نيز مساوياند . اين اينجا الف= عضو شئهاي انساني ما؛ ب= احساس ما از هماهنگي ؛ ج= اندام ما . پس ، عضو – شئهاي انساني که در انطباق با اندام ما هستند، با احساس ما از هماهنگي نيز مطابقت دارد. بدين سان خوشحال هستيم … به اميد تکميل آتي اين ابزار.
3-6- تصور شهر
3-6-1- خوانايي
با بررسي کردن تصور ذهني که شهروندان از شهرهايشان دارند، در زمينه سيماي بصرياش مورد کاوش قرار خواهد گرفت. ما به ويژه از نوع کيفيت بصري خاص جانبداري خواهيم کرد، وضوح ظاهري يا “خوانايي” منظر شهري. از اين طريق امکاني را مراد ميکنيم که به وسيله آن اجزاي شهري، مي توانند مورد بازشناسي واقع شده که بنا بر نقشه کلي (بافت) و منسجم سازمان يافته باشند .
[نقشه اي] دقيقاً مشابه با همين صفحه چاپ شد ، اگر خوانا باشد، ميتواند به گونهاي بصري و چون مجموعهاي کاملاً مرتبط از نمادهاي قابل شناخت، دريافت گردد، به همين روال يک شهر خوانا شهري است که در آن محلات، يا يادمانها، يا مسيرهاي آمد و شد بهراحتي قابل درک بوده و به سهولت در يک نقشه کلي (بافت) قابل ادغام باشند.
تأکيد ميکنيم که خوانايي، براي انتظام شهر، تعيين کننده است؛ ما عناصر آن را تجزيه و تحليل کرده و ميکوشيم نشان دهيم که چگونه مفهومي مشابه ميتواند براي بازسازي شهري مان مورد استفاده قرار گيرد.
3-6-2- يک شهر نميتواند …
شکي نيست که وضوح و خوانايي، به طور قطعي تنها ويژگي يک شهر زيبا نيستند و از آن ديدگاه مقياس انساني، ابعاد زمان و پيچيدگي محيط، اهميتي خاص مييابند. براي اينکه بتوان اين پيچيدگي را در مکان درست قرار داد ، نميبايد به شهر، تنها و تنها چون يک شي در خود بنگريم، بلکه بايد آن را آنگونه ببينيم که ساکنانش دريافت ميکنند.
3-6-3- از تصور ذهنياش جدا ميشود
موهبت ساختن محيط و هويت دادن به آن، استعداد مشترک همه جانوران است. براي اين موضوع مورد استفاده قرار گرفته، عبارت است از تأثيرات بصري رنگ، شکل، حرکت يا تمرکز نور و همچنين دستاوردهاي ديگر حسهاي بويايي، چشايي، بساوايي، لرزش، احساسگرانش و شايد احساس ميدانهاي الکتريکي و مغناطيس. اين روشهاي جهتيابي، از روشهايي که مهاجرت پرستوان را هدايت ميکند، تا روش هايي که مسير يک نرمتن صدفدار28 را بر روي پستي و بلنديهاي بسيار کوچک يک صخره ترسيم ميکنند، همگي توصيف شده و اهميت آنها در آثار فراواني مورد تأکيد قرار گرفته است. روانشناسان همين تواناييها را در نزد انسان، به گونهاي بس سريع و با روشي محدود، در آزمايش بررسي کردهاند. امروزه و عليرغم پايداري چند نکته ناشناخته، وجود يک “ميل غريزي” جهتيابي غير محتمل است. [قبول] يک فرايند سازماندهي و انتخاب معلومات مربوط به حواس متفاوت (جمعآوري شده در محيط)، گزينش بهتر است. اين توانايي سازماندهي براي کارايي و حتي بقاي موجودات داراي حرکت مستقل، حياتي است.
3-7- تصور ذهني از شهر و جهتيابي
در حرکتي که منجر به دستيابي به اين مسير شود، تصور از محيط، حلقهاي راهبردي است. اين تصور به گونهاي همزمان، محصول تأثير فوري و تجربهي گذشته گردآوري شده در حافظه بازشناسي محيط خودمان و توانايي شکل بخشيدن بدان، چنان ريشههاي عميقي دوانيدهاند که اين تصور براي فرد اهميتي عملي يافته و تأثيري چشمگير دارد.
3-8 – تصور شهر و رشد فرد
داشتن تصوري روشن از شهر بيترديد راحتي و سرعت در جابجاييهاي ما را تسهيل ميکند، ولي امتيازات بيشتري نيز دارد، اين تصور مي تواند به عنوان يک چارچوب مرجع بسيار